معنی پر و پاقرص
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) پابرجا استوار ثابت قدم.
پر و پای
(اسم) پای و پر پر و پا.
پر و پیمان
(صفت) پر ممتلی: انباری پر و پیمان پر از آزوقه.
پر و پیمانه
(صفت) پر ممتلی: انباری پر و پیمان پر از آزوقه.
پر و پوشال
(اسم) پر و فضول دیگر پوشال: پر و پوشال مرغ.
بال و پر
پر و بال
پر و پاچه
(اسم) پاچه: پر و پاچه خود را بهمه نشان میدهد. یا پر و پاچه کسی را گرفتن. بر او متغیر شدن باو آزار رساندن: پر و پاچه مردم را میگیرد.
لغت نامه دهخدا
پر و پر. [پ َ رُ پ َ / پ ِ رُ پ ِ] (اِ صوت) پِرپِر. حرکت پر (؟):
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن.
مولوی.
رجوع به پِرپِر شود.
پر و پوشال
پر و پوشال. [پ َ رُ] (اِمرکب، از اتباع) پر و دیگر فضول: پر و پوشال مرغ.
پر و پیمان
پر و پیمان. [پ ُ رُ پ َ / پ ِ] (ص مرکب، از اتباع) خانه ٔ پر و پیمان، دارای آذوقه ٔ بسیار. انباری پر و پیمان، انباری پرآذوقه و ممتلی.
پر و پا
پر و پا. [پ َ رُ] (اِ مرکب، از اتباع) پا: پر و پام نجس شده. || پیش آمد: خوب پر و پائی برای فلان افتاده است. چنین پر و پائی برای هیچکس نیفتاده. || بنیان محکم. اساس استوار: گفته های او پر و پائی ندارد.
- از پر و پا افتادن، آمد و رفت قطع شدن: آخر شب مردم که از پر و پا افتادند مطالعه بهتر می توان کرد.
- || سکوت و آرامش یافتن.
- || بیطاقت شدن. رجوع به پر و پای و رجوع به پا و پر شود.
پر و پیمانه
پر و پیمانه. [پ ُ رُ پ َ / پ ِ ن َ / ن ِ] (ص مرکب، از اتباع) پر و پیمان.
پا و پر
پا و پر. [وُپ َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت:
تو دادی مرا زور و آئین و فر
سپاه و دل و اختر و پا و پر.
فردوسی.
نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر
نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر.
فردوسی.
کسی را که یزدان نداده ست فر
نباشدش با جنگ او پا و پر.
فردوسی.
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پا و نه پر.
فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.
فردوسی.
و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود
معادل ابجد
601